کد مطلب:77646 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:113

خطبه 162-در توحید الهی











و من خطبه له علیه السلام

یعنی از خطبه ی امیرالمومنین علیه السلام است:

«الحمد لله خالق العباد و ساطح المهاد و مسیل الوهاد و مخصب النجاد.»

یعنی سپاس و ستایش مختص مر خدایی است كه خالق و موجد جمیع بندگان است كه موجودات عالم باشند و پهن كننده ی فراش رحمت وجود منبسط است و روان كننده ی آب قابلیت مكانهای پست ماهیات و مواد است و منمی و منبت آثار جاهای بلند انیات و صورت است.

«لیس لاولیته ابتداء و لا لازلیته انقضاء.»

یعنی نیست از برای ابتدا بودن او علتی، زیرا كه علت العلل است و نیست از برای همیشه بودن او درگذشتی، زیرا كه قدیم ممتنع العدم است.

«هو الاول و لم یزل و الباقی بلا اجل.»

یعنی اوست ابتدایی كه ابتدا ندارد و اوست پاینده ای كه انتها ندارد.

«خرت له الجباه و وحدته الشفاه.»

یعنی به رو درافتاده است و سجده كرده است از عظمت، پیشانیهای انیات ممكنات و گویا به یگانگی او شده است لبهای احوال تمام موجودات.

«حد الاشیاء عند خلقه لها ابانه له من شبهها.»

یعنی صاحب حد و ماهیت ساخت موجودات را در نزد خلق كردن و جعل كردن او مر اشیاء را و موجودات را به جعل بسیط، از برای جدا و ممتاز گردانیدن مر خود را، از شباهت و مماثلث اشیاء، در ذات و صفات، زیرا كه هر صاحب ماهیت كلیه ای اگر چه

[صفحه 721]

منحصر در فرد باشد، محتمل امثال و اشباه و معلول و محتاج به علت است و لا محاله منتهی شود به علتی كه ماهیت نداشته باشد و بسیط حقیقی و صرف وجود باشد و صرف شی ء ممتنع است كه متعدد و شبه و مثل داشته باشد، پس صاحب حد بودن اشیاء، دلیل شد بر شباهت و مشابه و شبه[1] نداشتن او و جدا بودن از شبه و مشابهت اشیاء.

«لا تقدره الاوهام بالحدود و الحركات و لا بالجوارح و الادوات.»

یعنی اندازه و تعیین نكند او را وهمها و عقول به حدود ذاتیه و صفتیه و مقداریه و به حركات و تغییرات ذاتیه و صفتیه و نه به جوارح و اعضاء و آلات و قوای ظاهریه و باطنیه، زیرا كه فاقد جمیع خواص امكانیه است و الا واجب الوجود من جمیع الجهات نباشد.

«لا یقال له: «متی»؟ و لا یضرب له امد ب «حتی».»

یعنی نمی توان گفت از برای او كه «در كدام زمان بوده است؟» زیرا كه به تقریب ازلی بودن در كدام زمان نبوده تا توان گفت در كدام زمان بوده است و زده نمی شود از برای او مدتی به گفتن «تا كی خواهد بود؟» زیرا كه به تقریب ابدی بودن كی نخواهد بود تا توان گفت كه تا كی خواهد بود.

«و الظاهر لا یقال: «مما» و الباطن لا یقال: «فیما»؟»

یعنی اوست آشكار به ذات خود و چون علت العلل و منزه است از علل و ماهیت وجودیه، پس نمی توان گفت كه آشكار است «از چه چیز؟» و اوست پنهان از شدت ظهور، نه از ساتر، پس ساتری ندارد تا توان گفت كه باطن مخفی است «در چه چیز ؟».

«لا شبح فیتقضی و لا محجوب فیحوی.»

یعنی نیست بدن تا نیست گردد و نیست پنهان در زیر پرده تا مشمول و محاط باشد، بلكه پیدا است به افعال و آثار در عین خفا.

[صفحه 722]

«لم یقرب من الاشیاء بالتصاق و لم یبعد عنها بافتراق.»

یعنی نیست نزدیك به اشیاء به قرب به اختلاط و امتزاج، بلكه به قرب قیومیه و ممسكیه و نیست دور از اشیاء، به دوری و مفارقت مكانی، بلكه به تنزه ذات و صفات از مجانست و مشاكلت.

«لا یخفی علیه من عباده شخوص لحظه و لا كرور لفظه و لا ازدلاف ربوه و لا انبساط خطوه، فی لیل داج و لا غسق ساج، یتفیا علیه القمر المنیر و تعقبه الشمس ذات النور فی الافول و الكرور و تقلب الازمنه و الدهور، من اقبال لیل مقبل و ادبار نهار مدبر.»

یعنی پنهان نیست بر او از احوال بندگان او نگاه كردن در یك لحظه و نه مكرر گشتن كلمه و گفتاری و نه نزدیك شدن در نظربلندی زمینی و نه پهنای گام نهادنی در شب پوشاننده (ای) و نه در تاریكی آرمیده ای، كه این صفت دارد كه برمی گردد از آن تاریكی از جانبی به جانبی ماه منیر و در عقب او برمی آید آفتاب صاحب روشنایی در غروب و طلوع و دربرگردانیدن ازمنه و اوقات، به سبب روی آوردن شب روآورنده و روگرداندن روز روگرداننده، یعنی مخفی و پنهان نیست بر او اشیاء جزئیه بر نهج جزئی كه با جمیع لوازم و عوارض و صفات و اوضاع و احوال و خواص و آثار باشد.

«قبل كل غایه و مده و كل احصاء و عده.»

یعنی او است پیش از هر نهایتی و اجلی، یعنی به او نمی رسد انتهایی و اجلی در انتها و پیش از هر شمردنی و شماره، یعنی نمی رسد به او شمردن و شماره ای در ابتدا، یعنی اوست بی انتها و ابتدا.

«تعالی عما ینحله المحددون من صفات الاقدار و نهایات الاقطار و تاثل المساكن و تمكن الاماكن، فالحد لخلقه مضروب و الی غیره منسوب.»

یعنی بلند و منزه است از چیزهایی كه نسبت می دهند به او تحدید كنندگان از صفات مقادیر و اطراف امتدادات و جا گرفتن در مسكنها و متمكن بودن در مكانها، زیرا كه همه ی این حدود و اوصاف صفات اخس[2] ممكنات است كه جسم باشد و واجب برتر است از

[صفحه 723]

امكان و حدود و صفاتش، پس حقیقت هر حدی چه وجودی و چه ماهیتی و چه صفاتی و چه مقداری و چه تحقیقی و چه تحلیلی، مضروب و معین است از برای مخلوق او و منسوب است از برای غیر او كه ممكنات باشد.

«لم یخلق الاشیاء من اصول ازلیه و لا اوائل ابدیه، بل خلق ما خلق فاقام حده و صور ما صور فاحسن صورته.»

یعنی خلق و ایجاد نكرد موجودات را از مبادی ازلیت بی علتی و نه از علل قدیمه بی مبدئی، بلكه او است مبدا و علت جمیع موجودات و مبدا المبادی و عله العلل، پس خلق كرد آنچه را كه اراده كرد خلق او را از موجودات، پس برپا داشت حدود و ماهیات او را و مصور و مختص به خصایص و موصوف به آثار گردانید آنچه را كه اراده كرد تصویر و تشخیص او را از موجودات، پس نیكو گردانید صفات و خواص و آثار او را، یعنی ایجاد و احداث كرد جمیع موجودات را به محض اراده اش كه عین علم او است بدون معین و ممدی.

«لیس لشی ء منه امتناع و لا له بطاعه شی ء انتفاع. علمه بالاموات الماضین كعلمه بالاحیاء الباقین و علمه بما فی السماوات العلی كعلمه بما فی الارضین السفلی.»

یعنی نیست از برای چیزی از ممكنات اراده ی او ابایی و سركشی و نیست از برای او در فرمانبری و پیروی كردن چیزی منفعتی، بلكه ایجاد كرد اشیاء را به محض جود و كرم ذاتی و علم و دانش او به مرده های گذشته و رفته،[3] مثل دانش او است به زنده های مانده و دانش او به آنچه در آسمانهای بلند است، مثل دانش او است به آنچه در زمینهای پست است، یعنی علم او به جمیع زمان و زمانیات و مكان و مكانیات، به یك نحو است، بی تغیر و تبدلی و مجموع پیش او حاضرند ازلا و ابدا بدون غروب و غیبتی.

منها[4].

یعنی بعضی از آن خطبه است:

[صفحه 724]

«ایها المخلوق السوی و المنشا المرعی، فی ظلمات الارحام و مضاعفات الاستار، بدئت من سلاله من طین و وضعت فی قرار مكین، الی قدر معلوم و اجل مقسوم، تمور فی بطن امك جنینا لا تحیر دعاء و لا تسمع نداء، ثم اخرجت من مقرك الی دار لم تشهدها و لم تعرف سبل منافعها.»

یعنی ای مخلوق مستوی الخلقه ی غیر ناقص و مفعول مراعات و محفوظ شده در رحمهای تاریك و پرده های متكرره، ابتدا كرده شدی تو از خلاصه ی گل به حسب خلقت اصلیه ی تو و واگذارده شدی تو در قرارگاه با مكانت كه رحم باشد، تا مقداری از زمان معلوم و مدت معینه حركت می كردی در شكم مادر تو، در حالتی كه طفل شكمی بودی كه جواب نمی گفتی خواننده (ای) را و نمی شنیدی آوازی را، پس بیرون آورده شدی از محل قرار تو، به سوی سرایی كه ندیده بودی آن را و نشناخته بودی راههای منفعتهای آنها را كه دنیا باشد.

«فمن هداك لاجترار الغذاء من ثدی امك و عرفك عند الحاجه مواضع طلبك و ارادتك ؟ هیهات ان من یعجز عن صفات ذی الهیئه و الادوات، فهو عن صفات خالقه اعجز و من تناوله بحدود المخلوقین ابعد.»

یعنی پس چه كس راهنمایی كرد تو را از برای كشیدن غذا و شیر از پستان مادر تو و شناساند تو را در وقت احتیاج تو جاهای خواهش و اراده ی تو را، در سرای دنیا؟ چه بسیار دور است شناسایی خالق! به تحقیق كه كسی كه عاجز است از ادراك صفات و حالات و آلات خود، پس آنكس عاجزتر است از صفات خالق خود و دورتر است از رسیدن به خالق خود، به مقایسه و تشبیه به حدود و صفات مخلوقین، زیرا كه خالق را با مخلوق مشابهتی نیست، نه در ذات و نه در صفات، تا توان به مقایسه و تشبیه، كنه ذات و صفات خالق را شناخت.

[صفحه 725]


صفحه 721، 722، 723، 724، 725.








    1. در «ن» از «و مثل داشته باشد تا مشابه و شبه» افتاده است.
    2. پست ترین.
    3. ن: گفته.
    4. ن: و منها.